آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

بغلش کردم تا مورچه نخوردش!!!!!!!!

امزوز ازصبح تا شب چند بار آروین آریانا دختر سه ماهه امو از روی زمین بلند کرد که بغل کنه هر دفعه ما وحشتزده میدویدیم که بچه رو از دستش بگیریم نندازه اش زمین من خیلی سعی میکردم عکس العمل خاصی نشون ندم که آروین فکر کنه ما بین اونو خواهرش فرق میذازیم و عکس العمل بدتری نشون بده یا تلافیشو سر بچه در بیاره امادفعه آخر که از تو آشپزخونه پریدم آریانا رو از دستش بگیرم خیلی عصبی شده بودم با عصبانیت بهش گفتم آخه تو برای چی اینو بغل میکنی اونم طبق معمول با خونسردی تمام به من نگاه کردو با خنده گفت بغلیش کدم تا موچه نخورتش!!!!!! ...
10 فروردين 1394

یه ذره خط چیشم بیده من !!!!!!!!!!

امروز داشتم برای یه بنده خدا خط چشم میکشیدم همینکه خط چشم رو زمین گذاشتم آروین اومدو خط چشمم رو برداشت بهش گفتم خط چشم منو بده به وسایل مامان دست نزن گفت یه ذره خط چیشم به منم بی ده گفتم  آخه یه ذره خط چشم میخوای چیکار کنی قربونت بشم گفت یه ذره خط چشم بیده من... آخه یه ذره خوشگیل نیستم ...
10 فروردين 1394

ِآدم نمیدونه باید دعواش کنه یا بخنده !!!!!!!!

امروز عصر قبل اومدن مهممونها خونه رو حسابی تمیز کرده بودم بعد همسرم یه شیشه شیرکاکائو ریخت تو لیوان مخصوص آروین که بخوره آروین هم نصف لیوان رو خورد و طبق معمول تصمیم گرفت از بقیه شیر کاکائوء تو لیوان برای تفریح و مزاح استفاده کنه این بود که یه دفعه دیدم نی لیوانشو رو به سمت فرش گرفته و داره با شیرکاکائوش روی فرش نقاشی میکشه من که تازه فرشها رو برای عید داده بودم قالیشویی بقدری عصبانی شدم که برای چند لحظه زبونم بند اومد بعد  داد زدم و به شوهرم گفتم بیا ببین آروین با شیرکاکائویی که بهش دادی چکار کرده شوهرم هم که داشت ریشاشو میزد با صورت کف آلود از دستشویی بیرون اومد و با عصبانیت به سمت آروین رفت و گفت داری چی کار میکنی بی ادب ؟؟؟؟ برای چی...
8 فروردين 1394

رومیزی که اندازه پسرمه!!!!!!!!!!!!

مادرم بخاطر اینکه آروین معمولا  روی میز خیلی چیزهایی رو که  میخوره می ریزه یا می ماله اخیرا یه رومیزی برای میز  پذیراییشون گرفته دیروز مامانم میگه آروین زوزی صد بار رومیزی رو از روی میز میکشه و جلوی خودش نگه می داره و میگه ء این اندازیه  من بوده !!!!!!!!!!!!!!!!  
8 فروردين 1394

و اما ماجراهای پسردوساله من با ترازو!!!!!!

ما یه ترازو برای وزن کردن خودمون کنار درب ورودی ساختمون گذاشتیم که گهگاهی خودمونو باهاش وزن میکنیم  ظاهرا این ترازو برای آروین موارد استفاده اش خیلی بیشتر از وزن کردن ساده  است طوریکه هر وقت یه چیزی رو جایی میذارم که میخوام آروین دستش بهش نرسه چند دقیقه بعد آروین پشت سرم  با اون ترازوهه تو دستش  ایستاده!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
8 فروردين 1394

پذیرایی خنده دار پسر دو ساله ام از مهمونهای عید

امروز مهمون داشتیم خواهر و برادرهای همسرم برای عید دیدنی اومده بودند خونه امون از اونجاییکه آروین دوست داشت خودش از مهمونها پذیرایی کنه ما هم اجازه دادیم اینکارو انجام بده اما چون خیلی دلش میخواست تنهایی اینکارو انجام بده وقتی داشت تو بشقاب مهمونها شیرینی میذاشت و بعد بشقابو جلوشون میگرفت به همه میگقت کسی چیزی بردار نکنه آربین خودش تاروف بیکونه  ( منظورش این بود که کسی چیزی برنداره آروین خودش تعارف میکنه ) ...
8 فروردين 1394

ماجراهای آروین و جارو برقی

توی کیش رفته بودیم توی یه مغازه که لباس بچه بخریم مغازهه خیلی بزرگ بود و رگالهای لباس تو ردیفهای متعدد وسط مغازه قرار داشت آروین ظرف چند ثانیه رگالها رو زیر رو کرد هرچی هم سعی میکردیم بیاریمش نگهش داریم نمیشد خلاصه یکی از فروشنده های مغازهه گفت نگران نباشید ما حواسمون بهش هست چند دقیقه ای نگذشته بود که متوجه نبود آروین شدم وحشتزده رگالها رو با همسرم نگاه کردیم فروشنده ها هم شروع کردن به گشتن یه هو دیدیم آروین از پشت پیشخوان مغازه داره که به یه راهروی باریک ختم میشد در حالیکه یه جارو برقی بزرگتر از خودشو داشت میکشید اومد بیرون  یادم رفت بگم آروین عاشق جارو برقی و لوازم خانگی مشابه اونه ...دست بر قضا وقتی از اون پاساژ داشتیم می اومدیم بی...
7 فروردين 1394

آشغال بود!!!!!!!

دیروز سرایه دار ساختمونمون ساعت 9 شب  برای بردن زباله ها زنگ درمون رو زد آروین بدو بدورفت درو باز کردو با صدای بلند و خیلی صمیمی بهش گفت سلاممممممممممممم بعدچند ثانیه  هم گفت خدافیظ و درومحکم بست و اومد تو  با خنده به من گفت آشغال بودددددددددددد!!!!! ...
7 فروردين 1394

جارو کردن فرودگاه!!!!!!!!!!!!

داشتیم از کیش برمیگشتیم موقع برگشتن هم خودم هم آروین تیپ زده بودیم تو فرودگاه بعد اینکه  باباش کیفهامون رو تحویل داد و رفتیم که روی صندلیهای سالن فرودگاه بشینیم چشم آروین به یه جفت جارو و خاک انداز با دسته چوبی بلند که کناریکی از ستونهای فرودگاه بود افتاد بدو بدو رفتو جارو و خاک اندازو برداشت و شروع کرد به جارو کردن منو باباش هم هر چی سعی کردیم که جارو و خاک اندازو از دستش در بیاریم نذاشت که نذاشت خلاصه چشمتون روز بد نبینه هر کی رد میشد  می زد زیر خنده من نفهمیدم با اون تیپ و تریپی که زده بود این چه آبروریزی بود که کرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
7 فروردين 1394

خرید با پسر دو ساله امه

با همسرم رفته بودیم  بالای خیابون ولیعصر مانتو بگیرم  تقریبا ساعت 8 شب بود آروین رو هم با خودمون برده بودیم و آریانا رو پیش مادرم گذاشته بودیم ماشالله انقدر شیطونی کرد که هر دومون  به غلط کردن افتادیم وقتی از یکی از مانتو فروشی ها بیرون می اومدیم دیدم تو دستش یه عالمه کارتهای قیمت که رو مانتنوها میزنند بود نمیدونم ظرف اون چند دقیقه چطوری تو نسته بود اون همه لیبل قیمت رو از روی مانتوها بکنه من هول هولکی کاغذا رو از دستش در آوردم با عجله اومدم بیام بیرون که همون موقع بیرون اومدن از مغازه بدو بدو رفتو از یکی از مانتوهایی که جلوی ویترین بود لیبل قیمتشو کند و خواست که از پله ها بیاد پایین منم که حسابی عصبی شده بودم بلندش کردمو از...
7 فروردين 1394